بعد از تموم شدن کلاس، توی راهروی دانشگاه بهش گفتم:
_ استاد، شما آدم موفقی هستید. یه کسب و کار پر درآمد هم که دارید. یه راه بهم نشون بدید تا من هم مثل شما آدم موفقی بشم!…
استاد نگاهی بهم انداختو گفت:
_ هفته بعد، سه شنبه یادم بنداز که با هم درباره ش صحبت کنیم.
خیلی خوشحال شدم. تا سه شنبه آرومو قرار نداشتم. بالاخره اون روز رسید. رفتم پیش استادو گفتم:
_ قراره امروز کلید موفقیتو بهم تحویل بدید!
استاد خندیدو گفت:
_ الان؟… نه! باشه برای فردا صبح!
فردا صبح انگار قرار بود معجزه ای بشه! شب تا صبح نخوابیدم و هی چهار گوشه اتاقمو متر میکردم! صبح زود، خیلی زودتر از قبل، رفتم جلوی در دانشگاه وایسادم تا از استاد جواب بگیرم. اون روز جواب استاد این بود:
_ الان وقتش نیست! بزار شنبه درباره ش صحبت کنیم!
خیلی کلافه شدم. اما چاره چی بود؟ هر که فیل خواهد، جور هندوستان کشد! برای رسیدن به کلید… روز شنبه بعد از کلاس، فوری رفتم سراغش و استاد جواب داد:
_ ای داد بیداد!… میشه فردا درباره ش صحبت کنیم؟
بدون هیچ اعتراضی، گفتم:
_ اشکال نداره. باشه فردا…
فردا به سرعت برق رسید. استاد توی راهرو دانشگاه تا چشمش بهم خورد، صدام کردو گفت:
_ سماجت! یکی از کلیدهای موفقیت، سماجته! همین رفتاری که تو داری! دست بردار نیستی. اگه توی درس و کار هم اینقدر سماجت از خودت نشون بدی، مطمئن باش موفق میشی. این هم کلید. برو به سلامت!
گردآوری: مجله اینترنتی پارسی وان
دست نوشته: حسن ایمانی
منبع: داستانک
واقعاقشنگ بود ,مرسی
خیلی باحال بود.