من و شانتى (جوجه كلاغ عزيز) در يك ظهر بهارى…
خداوند كلاغ و طوطى را به يك شكل آفريد ، طوطى شكايت كرد تا خدا او را زيبا خلق كرد ولى كلاغ راضى به رضاى خدا شد…
و اينگونه بود كه طوطى در قفس و تنها امّا كلاغ آزاد و رها
. بايد امروز به اين قاصدك
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا
به خدایی که خودم میدانم
نه خدایی که برایم از خشم
نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند
به خدایی که خودم میدانم
به خدایی که دلش پروانه است
و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید
و به باران گفته است باغها تشنه شدند
و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست
به خدایی که خودم میدانم
چه خدایی جانم
سلام . روزتان پراز عشق
منبع: سیمرغ
خیلی متن های خوبی بود الناز جان
شعر فوق العاده بود
.
به خدایی که خودم میدانم
ن خدایی که زخشم
ن خدایی که برایم ز غضب ساخته اند
لایک الناز خانم